-
نانوشتنی ها
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 21:01
زیاد مجازم نمیاد! دارم سالاد کلم با ماست میخورم! دلم میخواست راجع به اون روزی که بچه ها رو دیدم بنویسم, راجع به خیلی چیزا! راجع باینکه وزنم رو سعی میکنم نگهدارم هی مث فنر میپره! هی من درمقابل بربری مقاومت میکنم! یا مثلا مثل همیشه گزارش بدم که سه شنبه گلی اومد.... اما نمیشه ! نوشتنم نمیاد. یه روزی ولی مینویسم! بچه ها...
-
با چشم دل
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 00:50
آقا امروز یکی به من گفت که شما در نظر اول چاق نمیایید ولی در نظر دوم چرا!!! بعد میشه شفاف سازی کنید نظر اول و دوم فرقش چیه!؟!؟
-
ما که رفتیم ....
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 12:04
از خواب و خوراک افتاده ام . یکی بیاد منو از این وسط جمع کنه !! نکنه دارم میمیرم؟!؟! امروزم که از شدت سر درد دوتا چشمام پریده بیرون!! وزنم کم شده ولی بصورت مریض وار که خوب معلومه برمیگرده سر جاش!! تو رو خدا کسی با من قهر نباشه دوستام !! هیشکی لطفا...
-
عیدتون هم مبارک ! البته اگه بشه ....
شنبه 28 مردادماه سال 1391 21:19
یه هفته شاید بشه ! از خواب و خوراک افتادم . از این خوباش ها! حالم هم خوبه ! یکشنبه هم که خیلی روز خوبی بود و من فرح جونم رو دیدم که اصلا تپل محسوب نمیشن و علاوه بر این اینقده خوشگل هست که آدم دلش میخواد هی زل بزنه توی چشاش . اینقدر با هم حرف داشتیم که نفهمیدیم چطوری دو ساعت گذشت. انگار یه عالمه میشناختمش. بعد هم...
-
آقا ما راحتیم شما نگران نباش
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 16:14
زندگی یه طور شل کن سفت کنی میگذره. با این هوای کثیف و سنگین و نسبتا گرم (نسبتا میگم چون به گرم بودن عادت دارم لااقل) یه روز میرم بیرون سه روز میفتم یه گوشه هی عطسه سرفه میکنم . بعد هی آشنایانِ دل کباب! دور و برم میپلکن و یه جور غمباری مواظبم هستن و ته دلشون باربکیو راه انداختن که این بنده خدا از خاااااااارج اومده بعد...
-
لابد یه گوشه کز کرده داره اشک میریزه
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 03:46
سرم اندازه کوه شده , دخترک دماغوی زرزروی من الان اون گوشه تاریک و سرد چیکار میکنه ؟ لااقل قبلا خیالم راحت بود که همیشه کسی هست کنارش . اما امشب چه میکنی؟ چرا صبح نمیشه ؟ مثل فلج ها چسبیدم به زمین. چرا نمیخوابم ؟ شاید هم خواب هستم ! پس چرا بیدار نمیشم !؟ خدایا! یه بار دیگه داری ثابت میکنی که فقط خدای ظالم ها هستی؟...
-
چاقالوی تنبل
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 12:36
یعنی وای بر من !! این چه وضعیه؟ هیچ کاری نمیکنم . چیزای الکی هم میخورم ! هی سعی میکنم به سمت پرخوری عصبی نرم ولی انگار نمیشه . باید برم یه جفت کفش ورزشی بخرم که بشه توی باشگاه پوشید بعد هنوز وقت نشده برم !! وزنم هم هی داره میره بالا!! شاید بهتر باشه که برگردم .
-
سندرمهای قدیمی دردهای قدیمی
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 01:55
اینقدر این ثبت نام باشگاه توی to do list من بال بال زد که مرد بدبخت! منم هنوز نرفتم که نرفتم . بعد از این تنبلیای مسخره همراه با عذاب وجدان اومده سراغم که نمیتونم کارام رو تموم کنم و هی دلم شور میزنه !! دوباره کهیرهام دارن برمیگردن و کتفم هم حسابی گرفته !! به نظر میاد شاید شاید شاید هاااااااا یه کمی عصبی شده باشم ....
-
معده کوبی
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 13:19
آدم میاد دوکلوم تو وبلاگش درد دل کنه دویست نفر بهشون برمیخوره ! اون عزیزانی که راجع بهشون گفتم از فک و فامیل مربوطه هستن و ربطی به شما نداره بخدا!! در راستای همون تهدیدی که کردم و واقعا هم همه تحویل گرفتن آخر این هفته ای که عید هم بود دست ما رو گرفتن بردن ولایت و البته با شرط برگشت و کار دارم به جون بچه هام و اینا!...
-
کار دارم عزیز متوجه هستی؟؟
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 04:47
یعنی از دیشب که گلی جانم تشریف آوردن دارم بلاانقطاع به خودم انرژی میرسونم . کشته شدم والله ... حالا دچار بی حوصلگی هم شدم اعصاب هم ندارم . یه سری برنامه هامون هم بهم ریخته خوب همش دلیل نیست که من دمر بیفتم روی غذاها ؟!؟! بعد یه سری هم هستن که با توجه به شناخت قبلی که از من دارن توقعشون هست که من همه برنامه هام رو برای...
-
خواهرشوهر کشون
شنبه 10 تیرماه سال 1391 00:41
آقا این چه رسمیه که خواهر شوهر هم پاگشا میشه ؟؟ یعنی چی؟ خوب نمیگید این خواهر شوهر بدبخت زحمت کشیده گرم گرم این وزنا رو کم کرده ؟؟ بعد یعنی همه با دقت توجه دارند که از تک تک غذاها به میزان لازم (این میزان توسط میزبان مشخص میشه ) خورده باشی. دیروزم جاتون خالی پیتزا پزون راه انداخته بودم داداشه و عروس خانوم اومدن...
-
ایرانم
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 13:33
از ایران مزاحمتون میشم. عروسی داداشه تموم شد. منم لخـــ..ت نموندم. البته به نظر خودم یه جورایی نیمه ل..خت بودم ولی خوب یه چیزی بود که بپوشونم خودم رو. کله ام رو هم شبیه قابلمه کرده بودم وجالبتر اینکه گوییا قابلمه بودن بهم میومده . فقط نمیدونم چرا این همه کوفته هستم . یه استراحت اساسی میخوام ولی حیف که کار دارم یه...
-
شیرازی نداشتیم!؟
شنبه 13 خردادماه سال 1391 08:16
خوب من از دیروز دیگه باشگاه نمیرم. چون از اول ماه حسابمون رو فریز کردیم واسه ایران رفتنی. دیروز هم رفتم یه 5-6 ساعتی مرکز خرید واسه خودم پرسه زدم و هرچیزی خریدم به جز لباس مجلسی. یعنی خوب من اگه نخوام از این مدل تریکویی ها بخرم و چین چین حریری چیکار کنم ؟؟ بعد رفتم یه ماساژ صورت که به لعنت خدا هم نمیارزید و چقدر...
-
35 تا شمع!؟!؟
شنبه 6 خردادماه سال 1391 18:59
خوب من امروز در حال تقلب هستم و فردا هم خواهم بود. و همونطور که قبلا یه جایی گفتم !! به درک که لاغر نمیشم و اصلا چه فرقی داره !! و یه زن سی و پنج ساله (بله ! همونطور که همه اتون من رو خجالت دادید امروز 35 ساله شدم !!) باید اصلا تپلی باشه و لباس بالا طور دار بپوشه و قل قل بخوره از این ور به اون ور و بخنده و از مهمونا...
-
ّبـــ.رانــ.کارد بیارید...مـــ.نو تو.ش بــــ..ذارید
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 04:31
عین این آدمایی که هول میکنن دست و پاشون میلرزه بعد نمیتونن هیچ کاری رو درست انجام بدن شدم . نمیدونم چرا کارا درست پیش نمیره . یعنی واقعا دچار استرس شدم . بعد تازه خودم هم میدونم که استرس داشته باشم روی کاهش وزنم تاثیر خیلی بدی داره ولی دست خودم نیست. شما فک کن که حدود دوهفته دیگه من قراره بیام ایران و بعدش آخرای خرداد...
-
گلوم درد میکنه خببببب
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 02:43
یعنی علاوه بر همه درد و مرض ها و اعصاب خوردی ها ! الان این سردرد و گلو درد رو کجای دلم بذارم؟ دیروز که رفتم باشگاه نتونستم یه قدم هم ورزش کنم. یعنی وقتی نشستم یه قهوه بخورم تا حالم جا بیاد دیدم دارم غش میکنم . همونجا روی مبلها چرت میزدم . خانواده هم که پایه تنبلی بود فوری گفت بریم خونه و امروز رو بیخیال و اینطوری شد...
-
از شانازی چه خبر؟
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 21:29
خدا این بلاگ اسکای رو بگم چه نکنه . خو اتمام زمان چیه ؟ لابد داشتم تایپ میکردم دیگه نافهم.... دیگه حوصله اون همه روده درازی رو ندارم . شانون جان من 76/100 بودم همون روز. دارم خودم رو هم میکشم . ببینیم چه میکنیم تا دوشنبه بعدی. گفتم حواست باشه روز مادری زیادی خوش به حالت نشه .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 23:16
چی بگم آخه ؟ خوب لاغر نمیشم . یعنی شکمم شده این هوااااااا!!! بعد خانواده میگه لابد سایز کم کردی رو فرم اومدی!! یعنی روم نمیشه بگم یه دونه از شلوارای زمان لاغریم هم تنم نمیره دلم خوش باشه که آره بجای وزن دارم سایز کم میکنم . دارم میرم توی مود رژیم های انتحاری. یعنی واقعا الان احساس خود بترکانی ام زیاد شده. امروز رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 17:40
با سلام خدمت کلیه دوستان و آشنایان چاق و لاغر الانه دارم از ز باشگاه با موبایل آپ میکنم خواستم چک کنم ببینم چطوریاست فقط نمیدونم چرا اینتر کار نمیکنه بعدشم من دیگه دارم دیوونه میشم هاااا از دست این بدن ... بعد زدم داغونش کردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 17:39
با سلام خدمت کلیه دوستان و آشنایان چاق و لاغر الانه دارم از ز باشگاه با موبایل آپ میکنم خواستم چک کنم ببینم چطوریاست فقط نمیدونم چرا اینتر کار نمیکنه بعدشم من دیگه دارم دیوونه میشم هاااا از دست این بدن ... بعد زدم داغونش کردم...
-
سوسکولوژی و عروسی داداشه و اینکه چرا وزنم اینطوریه
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 06:29
خوبم. مرسی که احوالم رو پرسیدید. غرض از مزاحمت این بود که یه خبری از خودم بدم و اینکه فردا احتمالا برم استاده رو ببینم راند دوم جنگهامون رو ادامه بدیم. خلاصه اینکه هریک از طرفین سعی میکنه از سوسک شدگی بشدت جلوگیری کنه. حالا این استاد ناگرامی اگه اصلاحات من رو بعد از یه مدت مشخصی تایید نکنه سر و کارش با دانشکده هست و...
-
سوسک میل دارید؟
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 11:28
بعد از یه آخر هفته گند که این استاده با کفش میخی روی اعصاب من لزگی رقصید دیگه به اونجایی که نباید برسه رسید و من ایمیل دادم واسه رییس دانشکده و ازش وقت ملاقات خواستم و امروز صبح هم جواب اومد که واسه فردا بعدازظهر بیا ببینم دردت چیه . مد نظر داشته باشید رییس دانشکده ها نه مثلا رییس گروه یا معاون دانشکده ! یه دفه رفتم...
-
خوشحالی تنهایی
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 23:10
همین دیروزی رفته بودم باشگاه دوباره خودمو وزن کردم 76.9 بود یعنی فک کن بصورت خاک برسری وزنم میاد پایین. آها اینم میخواستم بگم که هنوز گلی جان در معیت ما هستن یه وخ دلمون واسش تنگ نشه خدای ناکرده !! بعد اون دوستانی که تذکر دادن چرا به خانواده گفتی و اینا باید همینجا اعلام کنم تقصیر من نبود. والله ما ازاونا نیستیم که...
-
از تاهلی که من اختیار کردم ....
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 14:43
آخه آدم چی بگه؟ آقایون محترم !؟ اون موقع که من مجرد بود همه تون دسته جمعی رفته بویید سواحل قناری؟ حالا هی گروه گروه میایید میپرسید من ازدواج کردم یا نه !؟!؟ مخصوصا این دوست آخرمون از آفریقای جنوبی ! همین کارا رو میکنید خانواده مجبوووووور میشه توی این بحران مالی بیاد باشگاه ثبت نام کنه منو همراهی کنه ! عزیز دلم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 22:28
اون روز رفتم ها 77.7 بودم حالا از پریروز دوباره گلی دارم حالم خوش نیس. میام توضیح میدم بعدش. تازه یه پسره خوش تیپ هم بود به من گفت خیلی جوونتر از سنت به نظر میای و اینا . بعدش اصلا چرب زبونی نبود که من به عنوان مربی بگیرمش ها! صداقت محض بود. تازه دوبار ازم پرسید ازدواج کردی!؟ یعنی آدم چقدر شرمنده این بندگان خدا میشه...
-
2
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 06:30
حالا فکر نکنید نانازی خدای ناکرده لالمونی گرفته ! والله شاهد هم داریم کلا من نمیتونم زیاد ساکت باشم . یعنی اینقده حرررررررف میزنم خودم سردرد میشم. علت سکوتم هم لابد اینه که ایام عیدی کلی حرفام خالی شدن. الان سبک هستم و شما میتونید به مغزها تون استراحت بدید که من به زودی دوباره میام و میجومشان (فعل اصلی جویدن هست دیگه...
-
1
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 16:18
عیدتون مبارک
-
فکر کن...
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 12:18
فقط اومدم بگم زی زی اینجاست!! این همه مدت خودمو نگه داشتم که صداش رو درنیارم تا وقتی که بیاد!! یعنی این همهههههههه مدت ها....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 18:05
پست خداحافظی
-
چاینا تاون
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 00:01
اقا ما دیروز یه پستی گذاشتیم . امروز اومدیم دیدیم مرده !! خودش خلاصه بود ولی خلاصه ترش این است که ما خانه پیدا کردیم . خانه رویایی خانواده هست و منم بدم نیامده البته دوست داشتم بیشتر میگشتیم ولی بازهم بد نیست. حالا درحال ورجه ورجه جهت اسباب کشانی هستیم . دوعدد گربه هم داریم که توی همه کارتن ها هستند. دقیقا توی همه...