ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

جنگل نوردی

آقا ما کار انجام داده رو دوباره خوش نداریم انجوم بدیم !!ولی حالا دیگه چون از بی پستی دارم میمیرم و واقعا هیچی هم به ذهنم نمیرسه همون قبلی رو بازسازی میکنم ! البته جزییاتش رو حذف میکنم چون حال ندارم دیگه !

موضوع این بود که ما یکشنبه شال و کلاه کردیم رفتیم جنگل! حالا نه فک کنید از اون جنگلا ها! از همین خودمونیا! نه اینکه این مالزی همش جنگله ! یه خورده اش وسط شهر جامونده! دیگه ما هم دچار احساسات ورزشکارانه شدیم زدیم به کوه و جنگل!! اولاش خوب بودها! همچین عین یک غزال تیز پا واسه خودمون جست و خیز میکردیم و هی میگفتیم وای چه خوبه و ماشالا چه آمادگی جسمی دارم من و از این حرفا! حالا البته همین 100 -200 متر که اولش اسفالت بود و هنوز نقشه های راهنما رو زده بودن منظورم هست. بعد کم کم که به جاهای هن و هون دارش رسیدیم دیگه جان از کانمان تمایل به خروج داشت !! یعنی آدم حیرت میکنه چه جاهاییش ممکنه شر شر عرق بریزه !! چه جاهاااایییش!! همینطوری که افتان و خیزان میرفتیم یه آقاهه هندی تشریف آوردن گفتن این جنگل یه کمی پیچ در پیچه بیایید من راهنماییتون کنم ! ما هم هرچی به این خانواده گفتیم خو این جنگله که نقشه داره و ما چه احتیاجی به راهنما داریم و اصلا انرژی این آقاهه واسه من منفیه و این حرفا! کلا خانواده نمیشنفتن !! یعنی بصورت کلی الان من بگم از این پرتگاه بپرم دست و پامون میشکنه ! برا اینکه حرف من رو گوش نکرده باشه میپره پایین! یه همچین تفاهماتی داریم ما!! بگذریم! دنبال آقاهه راه افتادیم ! یه دفه دیدیم یه کمی راه سخت و طاقت فرسا تر از اونی شد که فکرش رو میکردیم و هی جمعیت کوهنوردان و جنگل نوردان کمتر میشه ! تا اینکه تعداد به سه نفر (من و اون و اون یکی) تقلیل پیدا کرد! بعد یاروهه اومد گفت اینجا دزدای اندونزیایی هستن حواستون باشه یه دفه میپرن سرتون جیبتون رو خالی میکنن!! یه اداهایی هم درمیاورد! هی میرفت جلو! هی هیسسس میکرد اشاره میکرد اینجان!! منم بهش گفتم آقاجان نترس برو جلو ما هوات رو داریم ! این خانواده رو هم همینطوری نیاوردیم که ! تکواندو کاره ! میزنه زاغارتشون میکنه !! بعد نمیدونم چی شد که اون آقاهه یه دفه سریع رفت و زیاد دیگه پاپی راهنمایی ما نشد!! یه گله چینی هم از همون راه اومده بودن که با سر صدا و اینا از ما گذشتن . ما موندیم وسط جنگل !! نخیر ! گم نشدیم !! راه معلوم بود بابا!! فقط چون این راهه خیلی راه آسونی نبود من وسطش بریدم!! یعنی واقعا بریدم ها!! زانوهام به قدری میلرزید که نمیتونستم واستم !! یعنی قشنگ لرزیدنش معلوم بود! حتی خانواده هم دیگه اقرار کرد مث اینکه زیادی بهم فشار اومده ! از اون بدتر با این حساسیت شدیدی که دارم و این جنگل انبوه نفسم هم بالا نمیومد ! قفسه سینه ام میسوخت و بجای نفس کشیدن خس خس میکردم ! بعد راجع به این خانواده میگه خوبه ! واسه خیلی خوبه ! قلبت قوی میشه !! گفتم نه بابا واسه تو خوبه ! چون داره وامیسته ! راحت میشی!! 

حالا بالاخره ما از اون جنگل اومدیم بیرون و زنده هم هستیم و پررو پررو قراره این هفته هم دوباره بریم جنگل!! مهم اینه که با این همه خودکشی یه گرم هم لاغر نشدم !! استقامت یعنی این ها!! تا سه ساعت بعد از اینکه از جنگل اومده بودیم مث اسب مسابقه همینطوری گر گرفته بودم عرق میریختم ها!!

این عکسا رو هم من نگرفتم از اینترنت برداشتم ! ولی همینجا رفته بودیم ! اون پله چوبیها هم بود که داشتم جون میدادم !!

اگه دیده نمیشه بگید برم از یه جا دیگه آپلود کنم 

پستخور...

پس اون پست جدیده که من گذاشته بودم کووووش!؟!؟ ای باباااااااا

دات.دات.دات

  • من نمیدونم واقعا بدن آدم هم میفهمه مثلا کجا گیر کنه ! یعنی وزن رو میگم ! خوب برای این زبون نفهم چه فرقی داره 75 و 74 ؟ یا 70 و 69؟ بعد دقیقا باید سر اون وزن مخصوص گیر بکنه !؟! یعنی هوش خاصی مد نظر هست که من خبر ندارم !؟ بعد اون وقت همه هوش و ذکاوت رو میگیره که کرم بریزه حالت رو بگیره ؟؟ الان دیگه به این عدد 75 روی ترازو آلرژی پیدا کردم ! بعد زیادی حساسیت نشون بدم فوری وزنه میپره میره روی 77 که روم زیاد نشه !! اینطور آدمایی هستیم ما(به قول آزی) 
  • به قول روژی حالا یه ذره هم از عید و بهار و این حرفا بگیم !! ما اکه اینجا داریم جزغاله میشیم بعد آب پز بعدش هم آبکش!! یعنی به این صورت که از ساعت ده اینای صبح (همون کله صبح خروسخون ما!) آفتاب میزنه اینطووووووورییییییی به شدت هرچه تمامتر میسوزونه ها! یه دقه زیر آفتاب واستی تاول میزنی! بعد حدودای ساعت 4-5 اینا هوا ابری میشه ! دم میکنه ! خفههههه!! دیگه ساعتای 6 که میشه یه دفه میترکه !! بعد میباره ها! از اون بارانهای استوایی معروف! اینقدر شدتش زیاده که از پنجره نگاه کنی بیرون یه دست سفید به نظر میاد! حالا تو این اوضاع احوال واقعا حس عیدانه پیدا کردن یه پروسه عظیمی هست که من فعلا شروعش نکردم ! 
  • مارمولکامون هم خوبن سلام میرسونن!! دیروز چینتا دم یکیشون رو کنده بود!!