ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

aaa

کپل خان داره میاد

خدایا یه مسافر کوچولو تو راه داریم ! راه اومدنش رو آسون و هموار کن . کوچولوی توپولیمون رو سالم و سرحال به مقصد برسون. آمین


دارم پرواز میکنم

خوب چی بگم ؟؟ نه واقعا چی بگم الان؟ حالا البته شانون جان شما خوش به حالت نشه یه دفه ها!! من همون وزن قبلی ام هستم ! ولی خوب دوباره دارم برمیگردم به اون لوپ معیوب! دوباره پرخوریهای الکی سر پیدا کردن! دلیلش رو نمیدونم! شایدم میدونم و به روی خودم نمیارم !! من تو دوره اوج عصبیت و روانی بودنم برنامه ام رو حفظ کردم اما الان چرا!؟ شاید دلیلش اینه که رها کردم ! یه دفه همه چیز رو رها کردم یه دفه خواستن رو رها کردم !! دیگه چیزی نخواستم ! شاید دلیلش مسخره باشه ها ولی خوب اتفاق افتاد دیگه ! فکر کن یه دوره فشرده بذاری که یه کاری رو تموم کنی! شب و روزت رو بذاری به خودت فشار بیاری ! بعد بخاطر ندونم کاری یه نادون همه زحماتت به باد بره !! به باد به باد هم که نه ! یعنی اون موقعی که میخوای به بار ننشینه !! یه جورایی دلسردی !! خوب الان دقیقا متوجه نشدید من چی گفتم دیگه !! خودمم زیاد نفهمیدم راستش !! اصلا از اول میگم ! ببینم میتونم دو کلوم درست و درمون حرف بزنم یا نه !!

جونم براتون بگه که پس از یه سری مصائب ریز و درشت که به سرم اومد (گفتنش شرح مصیبت میشه واسه خودش) یه دفه تصمیم گرفتم قال این پایان نامه رو حسابی بکنم و بذارمش کنار! مخصوصا که دیگه کفگیر به ته دیگه که چه عرض کنم اون ور دیگ رو هم سوراخ کرده بوده . واسه همین اومدیم بست نشستیم دانشگاه ! شب و روز ! یه موقع میرفتم نمازخونه یه چشمی گرم میکردم و زودی میومدم دنبال بقیه کارم ! همه مشکلات رو هم گذاشته بودم کنار که بعدا بهشون فکر کنم . خوب در پی این تمرکز شدید یه نظمی به زندگیم وارد شد و یه دفه دیدم میتونم حتی برنامه غذاییم رو هم دنبال کنم واسه همین با وجود مشغله فراوون داشتم خوب هم لاغر میشدم ! تا اینکهههههه!!! به من خبر دادن که تا 14 ژانویه بیشتر وقت ندارم که ارائه بدم و خوب اون موقع زمان کمی بود و من کلی از کارام مونده بود واسه همین یه سری نامه نگاری و اینا انجام دادم که بهم یه کم بیشتر وقت بدن ولی این منشی نادون گروه ما که نمیدونم چی بهش بگم !! نامه من رو نگه داشت و زمان گذشت !! بعد هم گفت این مسئله به من مربوط میشد نه رئیس دانشگاه و وقتی من ازش پرسیدم مگه تو چیکاره هستی که داری واسه من تصمیم میگری چیزی نداشت که بگه و متاسفانه نامه من دیر به دست رییس دانشگاه رسید و من مجبور شدم واسه ترم جدید ثبت نام کنم که یه هزینه زیاد و اضافی روی شونه ام گذاشت !! و اینکه شل شدم ! دیگه پایان نامه رو ول کردم ! کاری رو که میشد در عرض یکی دو هفته سرو تهش رو هم بیارم و تحویل بدم الان مدتهاس که مونده و دست بهش نزدم ! چون الان دیگه یههههه ترم وقت دارم عجله ای نیست که ! یه عالمه برنامه ریخته بودم واسه خودم که تموم شد فلان میکنم و بیسار ولی همش مونده برای یه وقت نامعلوم !! مشکلاتی هم که گذاشته بودم بعدا بهشون فکر کنم دارن بهم چشمک میزنن!!!و تبعات این رهایی و تعلیقم هم ناخونک های بیجای من به غذاهاست!! من قبلا هم روز تقلب داشتم ها ولی برنامه ریزی شده بود! یعنی حتی مینوشتم که تو اون روز چه چیزایی قراره بخورم و دست خودم بود همه چی ولی الان یه دفه از صبح رو برنامه هستم و شب میزنم زیر همه چی! مثل همون قدیما دیگه !! میدونم یه کمی طول میکشه به خودم بیام ولی میترسم به قیمت از دست رفتن خیلی از زحمتام !! گلاب به روتون یه آدم گــ..ـهی هم هستم که اگه نصیحتم کنن بدتر میشم  کالا در این حالت هر اتفاقی بدترم میکنه که بهتر نمیشم !! الانم صبح رفتم یه صبحونه مشتی به رگ زدم که فقط نمیدونم چرا دل و حلقم هی بهم میپیچه !! جاتون خالی نباشه یه بشقاب مملو از پاستای سرخ کرده (البته انواع مختلف نودل بیشتر میشه گفت) خریدم و تا حدود یک سومش رو هم با ولع خوردم ولی یه دفه سیر شدم !! بقیه اش رو دادم خانواده زحمتش رو بکشه حالا نه اینکه فکر کنید بخاطر اون موی دراز و سیاهی که وسط غذا پیدا کردم هاااااا!!!نهههههههههه!! فقط بخاطر از خودگذشتگی و ایثار  و صد البته رعایت رجیم غذایی