ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

بنیتا ، چینتا، کیک ، ۱۶۸۵۰

هیچی دیدم این آقای محترم بلاگ اسکای امکانات جدید گذاشته ذوق کردم گفتم چند تا عکس دور هم ببینیم !! 

این دختر دومی من هست ! که خیلی جیگره ولی خیلی هم مارمولکه و از اون موذی های روزگاره !!! 

 

اینم دختر اولیم هست که بی نهایت جیگر مامانشه و عشق منه و خیلی هم بداخلاقه و اصلا هم به کسی رو نمیده عسلم!  

مممم راستش الان هرچی گشتم دیدم تو حافظه دوربین ما فقط عکس گربه داریم یه چندتایی هم مال سالگرد عقدمون بود که این مثلا کیکش هست که هنرنمایی خودمه !! 

 

خوب حالا که عقده عکس گذاریم فرو نشست از امروز بگم که حدود شونزده هزار قدم راه رفتم( تازه من گام شمارم رو طوری تنظیم کردم که اندازه هر قدم رو ۴۰ سانت حساب میکنه !! چه ربطی داشت !؟!؟)  الان کف پاهام تاول زده این هوااااا!!! بعدشم از دیروز تاحالا فقط یه کاسه آش خوردم با یه تیکه نون و دو تا بیسکوییت!! نه به خاطر رژیم و اینا ها!! کلا یه کمی دچار روانپریشی ناشی از نرفتن به وطن شدم !! خوب آخه دیروز همون تاریخی بود که ما بلیط رزرو کرده بودیم !! یه عالمه از کارای خونه هم مونده ولی دیگه میخوام بس کنم و به خودم برسم . کار خونه که همیشه هست ! حالا ما هم که عیدی به اون صورت نداریم بخوایم خودمون رو بکشیم !! شایدم فردا یه کمی شیرینی پختم . همین دیگه . عید شما هم مبارک !!‌البته بازم میام ها!! ولی مبارک باشه ! چون به حرفای من که اعتباری نیست . 

گزارش پیاده روی در کنار اتوبان

خوب ! الان که ساعت چهار و پنجاه و پنج دقیقه صبح روز چهارشنبه دهم مارچ (وای چه زود دهم مارچ شد!!!) هست بنده به پیشنهاد یک دوست عزیز اومدم این وبلاگ رو آپ کنم که ثبت در تاریخ بشم !! راستش الان در موقعیتی نیستم که به کسی سر بزنم و بنابراین از همه کسانی که این وبلاگ رو میخونن و همه اونایی که نمیخونن و همه اونایی که نظر میدن و یا نمیدن تشکر و معذرت خواهی میکنم ! شما بذارید به حساب هذیونهای یه آدم بدخواب شده ! 

بله ! چی میفرمودم!؟ آها! امروز در راستای تزکیه نفس و مبارزه با نفس اماره به خودم گفتم اینکه هوا گرم و شرجیه و اینا بهونه هست , باید بری پیاده روی تا شاید یه کمی ادم بشی ! خلاصه اینکه چادرچاقچور کردم و زدم بیرون ! برای اینکه انگیزه هم داشته باشم با خانواده رفتم تا نزدیک محل کلاسش و از اونجا پیاده به سمت یه مرکز خریدی که دو سه کیلومتر فاصله داشت راه افتادم !! جونم براتون بگه راست گفتن که وقتی عقل نباشه تن در عذابه !! شما گرمی و شرجی بودن رو به آلودگی هوا اضافه کنید ! چون این مسیری که باید میرفتم دقیقا از کنار اتوبان بود!! ما هم که خونمون خارج شهر و داهات هست !! به این چیزا عادت نداریم که ! دیگه وقتی به مرکز خریده رسیدم در حال خزیدن بودم!! نیم ساعت طول کشید تا دمای بدنم سرجاش بیاد! یه دوساعتی هم اونجا چرخ زدم واسه خودم و سه تا لباس سایز مدیوم گرفتم (حالا فکر نکنید لاغر شدم ها سایزاش غلط غولوط بود) بعد دیگه کلاس خانواده تموم شد اومد دنبالم ! در اون موقع من از پا درد و گلو درد و سردرد داشتم میمردم! بعد ایشون پیشنهاد دادن بریم یه مرکز خرید دیگه که میوه های ارزونتری داشت و چند تا چیز ضروری مثل کاغذ مافین, پودرکاکائو و گوجه فرنگی سبز بگیریم (یعنی میدونید اگه ما اینا رو نمیخریدیم میمردیم دور ازجون!!) بعد از اونجا چون خانواده دیدن که حال من خیلی خیلی خوبه و سرحال هستم گفت بریم کرفور نون بخریم ! بعد چون این کرفور جدید بود گفت یه گشتی هم بزنیم ! فکر کنم میخواست انتقام همه اون دفه هایی که میریم خرید و اون حوصله نداره رو ازم بگیره چون کلا خانواده از مراکز خرید گریزان هست !! دیگه وقتی رسیدیم خونه من چشمام هی از حدقه درمیومد بیرون هی با انگشت فرو میدادم تو!! چندتا قرص مسکن خوردم تا یه کمی کله ام از اون حالت منگی بادکنکی دراومد ! تو اون اوضاع احوال شام هم درست کردم یه کیک هم درست کردم خونه تکونی رو هم ادامه دادم !! یعنی یکی بیاد الان منو جمع کنه !!   

پ.ن. این پیشی های من دارن کیف میکنن تو این اوضاع احوال! هرچی رو که مرتب میکنم دوتایی از دور کمین میکنن می پرن روش! پونصد بار لباسهای تا کرده رو بهم ریختن!! کاغذای مرتب شده رو پخش کردن!! چشماشون از خوشحالی برق میزنه ! مخصوصا که آخرش من جیغم درمیاد و میپرم دنبالشون و اینا فکر میکنن داریم دنبال بازی میکنیم !! نه خدا وکیلی من به این دوتا چی بگم!؟!

نانازی و بریانی

آه خداوندا!! یعنی من این چند روزه (این چند روزه نه ! اون یکی چند روز قبل تره ) هی از خودم هنر درکردم ها!! پای سیب درست کردم جیگر!! عین این فیلما شده بود ! منم حس خارجکیم گل کرد کلی خوردم بعدش کلی مافین درست کردم بعد شیرینی کره ای بعد الان یه دونه هم نداریم !! حالا تصمیم دارم واسه عید هم شیرینی بپزم ولی باید یکی دو روز مونده به عید بپزم که چیزی ازشون باقی بمونه !! نه الان فکر کردید حالم خیلی خوبه دیگه!؟!؟ کلا وقتی افسردگیهام گل میکنه میل زیادی به آشپزی خارج از برنامه پیدا میکنم ، یعنی مثلا شام و نهار نداریم ولی انواع و اقسام دسر داریم !! اینم نوعیه برا خودش!! یه موقع هایی جو زده میشم منم مثل تینا برنامه غذا پختنی ام رو بذارم تو وبلاگ و ..... بعد میبینم بابا بیخیال ! حالا این همه غذا پختیم چی شد!؟ گلاب به روتون کجا رفت !؟ الان میدونم همه اتون جیگرتون کباب شده واسه خانواده و هی تو دلتون به من فحش میدید!! هه هه اشکالی نداره ! من الان فحش خورم ملسه ، فحش بدید دلتون خنک بشه !  

 آها داشت یادم میرفت ، به این سایت آشپزی هم سر بزنید و هنرهای من رو ببینید ! آخه چقدر تبلیغ کنم !؟