ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

شانازی (4)

خوب من دیروز زدم تو گوش کالریها و حسابی به خودم رسیدگی کردم ! البته خوب همگان که در جریان هستید برنامه من کلا کم کربوهیدرات هست و زیاد با کالری ور نمیرم ولی خوب یه محدوده ای داره دیگه همینطوری که هرتی هورتی نیست!! البته تو این جدوله یه کمی تقسیم بندی کردم اگه نه که همش رو شب خوردم ! چون از صبح دستم به غذا نرسیده بود داشتم میمردم ! واسه همین شب حسابی از خودم پذیرایی کم کربوهیدراتی کردم ! یعنی دقیقا دیگه دم در آسانسور از شدت گرسنگی و فشار معده به خودم میپیچیدم . تو کیفم هم دو تا پیراشکی با مغزی بادام زمینی بود. یه دونه کاپ کیک فندقی تازه خرید هم کرده بودیم و نون مغزیجاتی و اینا هم تو پلاستیک دم دستم بود! ولییییییی همه اینا کربوهیدرات بود و من قرار نبود بخورم و نخوردم ! بعدش سرمست از این همه خویشتن داری زدم به دل آشپزخونه و یه تن تخم مرغ مشتی درست کردم و یه سالاد توپس هم خانواده مهیا فرمودن که با روغن زیتون و آبلیمو به بدن زدیم و آیییییییییی حال کردیم ! تازه یه گاز هم از اون جوجه سوخاری ها که اوشون میل میفرمودند زدیم البته سوخاری های دورش رو تراشیدیم و فقط گوشت خالص رو ! البته بچه چینتا تقریبا تا دهانه معده ام کله اش رو تو دهن من کرده بود که اون تیکه مرغ رو دربیاره بیرون! واسه همین حس مادرانه ام غالب شد و بیشتر از یه گاز نخوردم و بقیه اش رو داده به این قومبولی های خودم !

واسه جدول هم واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم ! همینطوری لینکش رو میذارم شاید اگه روش کلیک کنید یه چیز درست و درمونی دیده بشه !!

لینک جدولم 


مخاطب خاص: شانون خانوم امروز فقط محض خاطر اون لواشکایی که قراره بیاری یه عالمه سربالایی رو پیاده رفتم !! (اصلا نفهمیدید که مخاطب خاصم کی بود الحمدلله )

شانازی (3)

شانون جان بجنب خواهر که داری می بازی ها!! از ما گفتن باشه پس فردا نیای بگی مادرشوهرم چلو پلو گذاشته بود و اینا!! خودم دو سه روز پیش بیست و چهار پنج تا مافین در مدلهای مختلف پختم به یکیش هم لب نزدم ! کلی هم چیزا خوشمزه دم دستم هست که مجبورم بیارم دانشگاه که در فرصتهای مناسب خانواده رو تغذیه کنم یه دفه سوء تغذیه نگیره بچه !! 

درهرصورت این اولتیماتومی بود که دادم ! چند صباح دیگه من لاغر شدم اومدم بهت گفتم چطوری قلمبه اون وقت آبغوره نگیری ها!!

آها اینم بگم نه اینکه فکر کنید من دقیقا این چیزای خارجکی رو میخورم ها ! مثلا میبینم این چیزی که دارم میخورم نزدیکتر به کدوم از ایناست چون این سایت دیتابیسش پر از برندهای خارجه ای هست و خوب من باید یه طوری جفت و جورش کنم دیگه !!

به نظرتون من یه کمی کم غذا نمیخورم ؟ چرا آیا؟ اون وقت این اصلا ربطی به اینکه دارم از شدت استرس میمیرم و اینا اصلا نداره ها! یا اینکه این دختره مسئول فارغ التحصیلی آی کیوش اندازه جلبک هست و هی تو کارای من گره میندازه و قوزفیششش شدم هم اصلا موثر نیست!! یعنی اخوب اینطوری باشه میدونم یه دفه ای کاهش وزنم ثابت میشه !! پس چیکار کنم آیا؟ آجیل بذارم دم دستم یه کمی کالری رو ببرم بالا! ها!؟ بهتر نیست!؟

جمع بندی

و اما جمع بندی! یادتون اگه باشه (چون خیلی این وبلاگ رو دنبال میکنید و اینا میگم ها) تاریخ 11/8/89 یه پستی گذاشتم به نام چرخه باطل و یه عالمه غر زدم که فلان و اینا! خوب بعدش نمیدونم سرم به کدوم سنگی خورد که یه دفه شروع کردم به رژیم یعنی حدود دو سه روز بعدش جدی جدی افتادم روی دنده رژیم گرفتن و کم خوری. اون تاریخ (حدود 14-15 آبان) وزنم از 87 یه کمی اون ورتر رفته بود و شایدم این باعث شد که یه دفه بترسم و ببینم که کم کم دارم به نود نزدیک میشم و چه ساده زحمات سال گذشته ام رو به باد داده بودم . جدول شانون جونم رو که نگاه کردم دیدم موقع رفتن به گروه " تا نوروز" 82 کیلو بودم که میشه حدودای اوایل آذر و وزن 14 دی ماهم 73.5 بود. یعنی در دوماه حدود سیزده و نیم کیلو کم کردم ! خوبه نه !؟ زیاد نیست؟ به نظر خودم که خوب اولش یه حجم زیادی ورم و آب اضافی بدن و اینا برگشته ! بعدشم اوایلش یه کمی هم ورزش و پیاده روی میکردم ولی این یه ماهه آخر کلا گذاشتم کنار. پس چرا این همه لاغر شدم ؟ یه بار واسه زی نوشتم یه بارم واسه شما میگم . انگاری توی وجود من دوتا آدم بودن (البته بیشتر هستن ها چون خردادی هستم ولی حالا همش رو رو نمیکنم یه دفه نترسید!!) همیشه تو ذهنم یه جورایی اون خود اولم  رو قبول داشتم . با اینکه چاق هم شده بودم ولی زیاد از خودم و هیکلم بدم نمیومد و یه جورایی به قول امروزیها با خودم دوست بودم و بدنم رو دوست داشتم و از این قرتی بازیا . واسه همین وقتی هم پرخوری میکردم فقط احساس عذاب وجدان میگرفتم و اینکه وای خدا جون الان دوباره چاق میشم و بعدش یادم میرفت تا وعده بعدی و اون یکی وعده هم خوب دلم میخواست آدم همیشه که نمیتونه محروم باشه اینطوری عصبی میشه و اینا! ولی از اون روزی که شروع کردم به رژیم یه چیزی توی من انگاری شکست ! یعنی دیگه اون عشق رو نداشتم به خودم ! یه حالت عصبی داشتم و عصبانی بودم ! از اینکه مثل یه بچه لوس واسه هر خوردنی ای لج میگیرم و گریه میکنم ! از اینکه وقتی ناراحتم با یه شکلات آروم میشم. یه دفه دیدم این بچه رو خیلی زیادی لوس کردم . زیادی دوستش داشتم ! زیادی تحویلش گرفتم . یه دفه ازش بدم اومد. دیدم به عوض همه دوست داشتنی که بهش دادم یه بدن نافرم بهم داده ! یه دفه انگاری واقعیتم رو توی آینه دیدم ! من یه زن چاق پت و پهن بودم که اصلا جذابیتی نداره ! من همیشه خودم رو از آینه چشم دیگران میدیدم و وقتی اطرافیانم میگفتن که نه تو خوبی بامزه ای چه میدونم ..... خوب خوشحال بودم ولی یکباره نظر اطرافیانم برام بی ارزش شد. یه دفه با خودم گفتم واقعا این چیزی هست که من میخوام باشم !؟ و این شد که خیلی سخت گیر شدم با خودم . خیلی زیاد. هروقت هوس کردم زدم پشت دستم . گفتم تابحال هر غلطی کردی دیگه بسه از این به بعد رشته اختیارت دست منه !

از اون طرف هرچی با این خود اولی نامهربون بودم دلم واسه خود دومم میسوخت! یه دفه انگاری از ته وجودم پیداش کرده بودم ! اون خودی که همیشه دماغش رو به شیشه لباس فروشی ها چسبونده بود و آرزوی روزی رو داشت که بره و یه دونه از اون خوشگلاش رو بخره و زشت توی تنش وانسته ! اون خودی که خیلی بابت چاقالو بودن تحقیر شده بود. اون خودی که یواشکی خودش رو با همه مقایسه میکرد. خودی که اعتماد به نفس نداشت و هروقت یه نفر رو میدید که خوش تیپه ناخودآگاه احساس کمبود میکرد. خلاصه اینکه الان وقتی میخوام پرخوری کنم چشمای اون میاد جلوم و یه دفه دست و دلم میلرزه .

و اما چطوری رژیم گرفتم ! الان برم یه دور دیگه بزنم میام میگم !! هه هه چه مزه میده سریالی بنویسی.