ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

برگشتم

سلام 

من بازم اومدم 

خوب همونطوری که بیشترتون در جریان بودید من رفته بودم ایران برادر کوچیکه رو به سر و سامون برسونم و بیام . یه عده ای رو دیدم و خیلی هم خوش به حالم شد و یه عده ای رو هم وقت نکردم و واقعا ناراحتم بابتش ولی واقعا سرم شلوغ بود . به یمن و محبت همکاران و رؤسای سابق مجبور بودم هر روز برم محل کارم تا ببینم میتونم یه خورده کارا رو پیش ببرم یا نه و خدا رو شکر که تا روز پروازم هم رفتم و کاری پیش نرفت و خوب اشکالی هم نداره این باعث شد که اصلا پشیمون نشم که از اون ارگان زدم بیرون به هیچ وجه. حالا هم کارا همینطوری نصفه کاره مونده و امروز فرداست که نامه بزنن و برن خونه ما رو حراج بزنن که مبادا یه دفه حقی از بیت المال ضایع بشه . 

و اما قسمت خوب ماجرا قسمتای شکمی بود البته بعد از دید و بازدید و اشک و آه و اینا ها! یعنی نه نگفتم به هرچی اومد دم دستم . تلافی اون همه رژیم رو درآوردم اصلا هم پشیمون نیستم ها. وقتی با وزن 80 کیلو و پیروزمندانه به مام وطن برگشتم (الان مالزی وطن محسوب میشه دیگه ما که ایران خونه مکان نداریم !!!) بابت هرکیلوش احساس خوشحالی داشتم . احساس اینکه چیزایی رو خوردم که مدتها بود آرزو داشتم بخورم . مثلا بربرییییییییی... یعنی باباهه هر روز صبح با نون بربری تازه و خامه و پنیر خامه ای و عسل بیدارم میکرد و منم با ولع هرچه تمامتر اونا رو به بدن میزدم . آخ آخ روزی یه کیلو هلو میخوردم . مخصوصا رفته بودم ولایت باغ خاله جان اینقدر خورده بودم که دیگه به گوز گوز افتاده بودم . بعد اون ماست سون چی میگه اون وسط؟ عصر با بربری تازه بازم بزنی به بدن؟ یعنی اینا ارزشش رو نداشت ؟ البته که داشت . 

خلاصه دو سه هفته پیش هم همون داداش کوچیکه با خانومش اومدن یکی دو هفته پیش ما موندن و رسما زندگی ما تازه از این هفته به حالت اول برگشته و خوب دوشنبه که اونا پرواز داشتن و رفتن منم تا سه شنبه مراسم دپرس بودن و غصه داری اجرا کردم ! بعد دیگه از چهار شنبه دوباره رفتم تو مود رژیم با وجود سرماخوردگی و اینا . وزن چهارشنبه ام هم 78 بود. اینقدر با این بچه ها مالزی رو پیاده گز کردیم . تا عید باید دوباره خودم رو به یه وزن درست و درمون برسونم که احتمالا دوباره برم ایران و این دفه مراسم عروسی این نوگلان کپل من هست و خوب یه دونه خواهرشوهر باید بدرخشه دیگه مخصوصا که از خارجه هم اومده باشه ! بماند که خارجه مثلا دهات کوره ای مثل مالزی باشه !! بعدشم خوب خوراکی ها و اینا که منتظر من هستن اونجا کلا مواد غذایی اینجا رو از چشمم انداخته و با کمال میل حاضرم هرگونه سختی رو تحمل کنم تا به وصال اون بربریهای خوشمزه ام برسم چه بسا که این دفه به خطه آذربایجان هم گذری داشته باشیم و خودتون که در جریانیییییییییید اوفففففففف 

نظرات 2 + ارسال نظر
زی زی شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://zane27sale.blogfa.com/

ای جونم ننه
عید چقد خوب میشه هم تو هستی هم مرمر

مانلی (مالزی نشینِ سابق) یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ http://notepad.persianblog.ir

بابا تو رژیم رو ول نکن! من قول میدم حالا اگه داداشت نشد، شانلیِ ما رو یه بار دیگه زن بدیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد