ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

ورژن جدید گل گلی

برای پیغام خصوصی همین گزینه "تماس با من " رو انتخاب کنید یا اینکه روی نانازی کلیک کنید بعدش "تماس با من "

طولانی و بی سر و ته

این متن طولانی هست و حاوی مقادیر معتنابهی غر غر و شکم چرانی میباشد ! از دوستان گرامی خواهش میشود درصورت ضعف اعصاب به ادامه مطلب مراجعه نفرمایند و همینجا یه خوش و بشی میکنیم و میریم سر خونه زندگیمون دیگه .....

همون روز جمعه کذایی که محموله واسمون رسید به خودم گفتم رژیم قطع ! همه چی قطع , میخوریم تا بترکیم ! کی به کیه ! کسی هم که تا اطلاع ثانوی قرار نیست ما رو ببینه . شنبه عزیز رو با نان و پنیر و تنقلات به سر کردم و آخر شب که حساب کتاب میکردم دیدم همش 1800 تا زدم بالا!! گفتم یکشنبه تلافی میکنم ! یکشنبه از طلوع صبح زدم بیرون که این دوستان بی زبان (یعنی زبان بلد نبودند) رو ببرم بیرون و خرید و اینا! یعنی خدا نکنه خانومها به مرکز خریدی چیزی برسند معده و شکم و خدا و .... همه چی رو فراموش میکنند این شد که از صبح که یه لیوان قهوه خورده بودم تا ساعت پنج و نیم گشنه و تشنه بودم و هی راه میرفتیم و بالاو پایین و این ور و اون ور ! یکی از دوستان (که از طرف بابام سفارش شده بود) یه چمدونه گنده هم خریده بود که چون دیسک کمر داشت بنده حمل میکردم ! بعد دیگه رفتیم مک دانلد (البته فکر کنم این سومین یا چهارمین باری باشه که در طول اومدنم اینجا میرم فست فود چون خانواده دوست نداره کلا) و غذایی که سفارش دادم با نوشابه رژیمی و سیب زمینی و اینا کلا حدود 900 کالری شد ! آخر شب هم بردمشون یه نسکافه بهشون دادم که اونم بگیریم دویست تا !! دیگه ساعت دوازده و نیم شب نالان و کوبان به خونه برگشتم و وقتی گام شمار رو نگاه کردم دیدم بعععععععله حدود 38900 قدم (حالا اون پله ها و سربالاییهایی که با چمدون رفتم و اونجاهایی که بازم با اون چمدون می دویدم تا به مترو برسیم هم قدم حساب کرده ) آماده بودم که برم خودم رو روی تخت پرت کنم که خانواده گفت بیا با هم یه کم قدم بزنیم !!! اولش گفتم یه دور میزنیم و بعد میریم دیگه چون پاهام کاملا زخم شده بود و گوشتاش دیگه بیرون بود! بعد که خبر دل انگیز رو بهم داد یادم از پا و دست و خستگی و همه چی رفت !! تا دو ساعت گیج و منگ توی محوطه قدم میزدم ! نه گریه ام میگرفت ! نه خنده ! نه احساسی داشتم و نه حتی صدای خانواده رو میشنیدم ! یه سری خاطرات نه ده ساله از جلوی چشمم رد میشد!! خوب این مرحله از زندگی منم تموم شد!! (نگران نشید! از محل کارم اخراج شدم چون دارم درس میخونم آقایون خوششون نیومده ) بعد هم رفتیم بالا و خانواده ابراز گرسنگی فرمودند ! حالا من میدونم دلش واسه من تنگ شده بود بچه نمیدونه این چه حسیه فکر میکنه دلش ضعف رفته !! واسه همین یه غذایی واسشون گرم کردم و نشستم تا میل کنند و خودمم چندتا پسته و بادوم انداختم بالا!! و این هم از روز بعدی رژیم شکنی ما بود!! و اما دو شنبه ! واقعا دیگه باید یه جوری نشون میدادم من واقعا افسرده هستم ها!! نمیشه که ! آدم این همه بلا سرش بیاد اون وقت هیچی به هیچی!؟!؟ بنابراین پفک اهدایی دوستان رو باز کردم و خوردم ! آخ پفکککککککک میدونید بعد از سه سال پفک خوردن چه لذتی داره !؟ یعنی اگه تو اون لحظه میگفتند اون پفک رو بده و بجاش وزنت سه کیلو میاد پایین فکر میکنید چیکار میکردم!؟!؟ معلومه تف میکردم تو صورت پیشنهاد کننده ! خر!! یعنی چی!! دلم میخواد پفک بخورم ها!! (دور از جون با شما که نبودم ! شما خودتون شرایط رو درک میکنید و خوب هم میدونید که نمیتونید در عرض سه سوت من رو سه کیو لاغر کنید) بعد بسته دوم رو هم خوردم !! این شد هزار کالری بعد لواشک گلین! بعدشم یه مشت آجیل!! البته به علاوه مقادیر معتنابهی غصه و اندوه و خاک تو سر این استاد چینی من ! و خاک توسر فلانی و خاک تو سر بیسار و کلا خاک تو سر همه الا ما..... بعد هم واسه خانواده قیمه درست کردم خودم فقط چند قاشق با یه تیکه نون لواش خوردم ! نه اینکه رژیم باشم و اینا ها! نه داداش! تا خرخره پر بودم ! این پفکا خمیر شده بودند تو معده ام ووووویییییییی!! دیگه تا موقعی که بخوابم هم باز یه مشت آجیل خوردم و یه قاشق قیمه و نصف نون لواش و چندتا آبنبات و دو تا نوقا و همین دیگه !! والله کنتورش در رفت دیگه نمیشد شمرد!  

فقط میخواستم بگم اینایی که رژیم کم کالری و اینا میگیرند خیلی شجاع هستند ! من تو این چند روزه به چشم خودم دیدم که وقتی کربوهیدرات میخورم جدی جدی گرسنه میشم ! و حتی ضعف میکنم ! ولی تو برنامه های کم کربوهیدرات به این شدت ضعف و گرسنگی ندارم بیشتر هوس هست که میاد جلوی چشمم !!! بعدشم من اصلا با هزارتا و هزارو دویست تا و این شوخیا سیر نمیشم و شب باید سر گرسنه بذارم به بالش ! حالا حالا ها قصد ندارم به دنیای رژیم برگردم !! یعنی یه گوشه از ذهنم که رژیمی شده و هر چی میخورم فوری میخواد محاسبه کنه ولی میخوام لج کنم !! دوستان اصلا جلو من رو نگیرید که جری تر میشم !! اون توپه که از دست همه هی ول میشه و هی میگرندش رو میخوام اصلا بترکونم !! دیگه توپ بی توپ!! لباسای سایز کوچیکم رو هم الان میرم پاره میکنم باهاش چهل تیکه میدوزم که امیدی هم بهشون نداشته باشم !! چی!؟! ردشون کنم!؟!؟ نهههههه!!! اونطوری احساس خیر بودن بهم دست میده !! روحانی و ملکوتی میشم ! 

نه اینکه فکر کنید این احوالاتم بخاطر از دست دادن کارم هست ها!! من از اولش هم این کار رو دوست نداشتم . اینقدر چیزا هست که اگه بخوام بگم باید یه وبلاگ بزنم هی آه و ناله کنم !! منم که حوصله ندارم ! یعنی مثلا اینا که نوشتم اصلا آه و ناله و اینا نبود ها...!! 

 

پ.ن. به نظر شما بد میشه من از درخت برم بالا!؟ آخ این درختای تمبرهندی پاییناش زیاد میوه نداره ! باید بریم بالا بچینیم!! هر وقت به خانواده میگم ! فوری من رو از محل دور میکنه !! آدم افسردگی میگیره دیگه ....

نظرات 4 + ارسال نظر
عاطفه سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.tifi.blogfa.com

این ذهن شما بسی پر و پر محتوا می باشد!
خوب حالا با این همه حرف و حساب کتاب آخرش اینه که میخوای ول کنی؟
خوبه ول کنی!!!! ۲ کیلو وزنت بره بالا باز میای روو رژیم!
تنها چیزی که عوض میشه یه دو هفته زمانه که زودی جاش پر میشه و ایشالا کلی اراده ! البته بعد از کلی آه و ناله و نفرین و این قضایا
من به این نتیجه رسیدم اون ۲ کیلو زیاد شدن باز بدن رو به کار وا میداره!
یعنی همون ذهن رو

تینا چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:26 ق.ظ

این کاری که شما ازش حرف زدی کجا بود؟ ایران؟ اگه اونجا بوده که فدای سرت! فعلاکه اونجا نیستی بعدش هم هر وقت برگشتی (اگه برگشتی) بقول مامان همسری چون زبانت خوبهیه کار خوب گیرت میاد. اگه هم تو مملکت خودتون بوده حتما خیریتی توشه... اینطوری دو دستی میشینی سر درسا و تمومش میکنی.

نه او تینا من نیستم... اون یه نویسنده است. من نمی دونم چرا معتاد شدم!؟ کلی از وبلاگش درآمد داره.

شانون چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ http://shanondiet.blogfa.com

سلام نانازی جونم. عیبی نداره ببین الان افسرده هستی اون خوراکی ها هم هی روی اعصابت راه میرن. همشون رو بخور و خیال خودتو را حت کن بعدش که اعصابت راحت شد و از چند تا درخت هم بالا رفتی، بعد بشین فکر کن که حالا دلت می خواد چکار کنی؟ بعد اگه دلت خواست رژیم بگیر ولی فعلا روح و احساساتت رو در نظر بگیر که حسابی پژمرده شده ان.
بابت تبریک هم مرسی عزیزم امیدوارم که زودتر خوراکی هات تمام بشه و بیای توی دور.

شیما چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://successsummary.blogfa.com/

خوب الان کاملا واضحه که روحا اسیب دیدی .البته من وقتی پر خوری می کنم شکم جان آسیب می بینن.چون بعدش باهاش قهر می کنم اون موقع روح اون می پوکه. ولی طوری نیست نوش جونت .منکه بودم همون روز اول همشو می خوردم/ بازم خوبه تقشیم کردی حالا برو یه گوشه با خودت فکر کن اگه الان سفت وسخت رژیم بگیری این وزن کاذبه می ره. ولی اگه نه که روز از نو روزی از نو.درمورد کارت بزار من سوءاستفاده کنم مگه دانشجو باشی می شه اونجا کار کرد حقوقش خوبه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد