خوبم. مرسی که احوالم رو پرسیدید. غرض از مزاحمت این بود که یه خبری از خودم بدم و اینکه فردا احتمالا برم استاده رو ببینم راند دوم جنگهامون رو ادامه بدیم. خلاصه اینکه هریک از طرفین سعی میکنه از سوسک شدگی بشدت جلوگیری کنه. حالا این استاد ناگرامی اگه اصلاحات من رو بعد از یه مدت مشخصی تایید نکنه سر و کارش با دانشکده هست و اگر هم بخواد بامبول آنچنانی دربیاره که فک کنم من باید برم بمیرم.
حالا از اینا گذشته من سرم شلوغ بوده این وزن چرا پایین نمیاد؟ سر من رو گرم دیده هرکاری دلش میخواد میکنه ؟؟ این همه مدت من ورزش و رژیم و اینا دارم همش یه کیلو ؟ نه واقعا انصاف هست؟ دچار دستپاچگی شدم . یه ترس عجیبی که مثلا یه ماه دیگه شده و من همین وزن موندم . بعد حالا اتفاق خاصی نمیفته ها ولی نمیدونم چرا دلم شور میگیره . لباس هم ندارم واسه عروسی. دوستم هم که گفته بهت لباس میدم کلا سایزش با من فرق داره و من توی یه توهمی هستم که لابد تا یه ماه و نیم دیگه سایزم خیلی کمتر میشه و از الان نبایست لباس بگیرم و ..... چرا من یه نفر رو ندارم بشینم از این حرفای زنونه باهاش بزنم . دلمشغولیای عروسی داداشه رو بگم. اینکه آرایشگاه نمیدونم کجا برم و اصلا من بعد از ازدواجم دیگه آرایشگاه نرفتم . و از این حرفها دیگه .
حالا فردا برم ببینم این استاده چی میگه بعدش تصمیم میگرم راجع به همه چی. امروزم که تعطیلی هست قرار بود ما بریم جنگل نوردی ولی متاسفانه تا الان که ساعت ده صبح به وقت مالزی - ایالت سلانگور هست خانواده خواب تشریف دارند و مسبوق به سوابق هم تا ساعت 1-2 خواهند خوابید و بعدش هم بیدار میشن یه مقداری واسه بنده لب و لوچه عنایت میفرمایند که وای این همه کار دارم و همه عقب افتاد و اینا و خوب بصورت کلی جنگل نوردی کنسل هست فقط من منتظرم هوا یه کمی ابری بشه بزنم بیرون برم تا باشگاه , الان یه کمی گرم هست برم بیرون کباب میشم.
کسی نیست که باهاش حرف بزنی ....مردم از بس مثل تام دنبال تو میدوم...جررررریییی زندگی منعزیزم منم عروسی نزدیکه هیچ غلطی نکردممممم
چرا ایکون گریت بغض هستش من دارم زار میزنم اخه..از اون ایکون زارها نداری...
الهی دخترم ببنیم دمپایی شی...
رو سوسکها فرود بیای...