و اما جمع بندی! یادتون اگه باشه (چون خیلی این وبلاگ رو دنبال میکنید و اینا میگم ها) تاریخ 11/8/89 یه پستی گذاشتم به نام چرخه باطل و یه عالمه غر زدم که فلان و اینا! خوب بعدش نمیدونم سرم به کدوم سنگی خورد که یه دفه شروع کردم به رژیم یعنی حدود دو سه روز بعدش جدی جدی افتادم روی دنده رژیم گرفتن و کم خوری. اون تاریخ (حدود 14-15 آبان) وزنم از 87 یه کمی اون ورتر رفته بود و شایدم این باعث شد که یه دفه بترسم و ببینم که کم کم دارم به نود نزدیک میشم و چه ساده زحمات سال گذشته ام رو به باد داده بودم . جدول شانون جونم رو که نگاه کردم دیدم موقع رفتن به گروه " تا نوروز" 82 کیلو بودم که میشه حدودای اوایل آذر و وزن 14 دی ماهم 73.5 بود. یعنی در دوماه حدود سیزده و نیم کیلو کم کردم ! خوبه نه !؟ زیاد نیست؟ به نظر خودم که خوب اولش یه حجم زیادی ورم و آب اضافی بدن و اینا برگشته ! بعدشم اوایلش یه کمی هم ورزش و پیاده روی میکردم ولی این یه ماهه آخر کلا گذاشتم کنار. پس چرا این همه لاغر شدم ؟ یه بار واسه زی نوشتم یه بارم واسه شما میگم . انگاری توی وجود من دوتا آدم بودن (البته بیشتر هستن ها چون خردادی هستم ولی حالا همش رو رو نمیکنم یه دفه نترسید!!) همیشه تو ذهنم یه جورایی اون خود اولم رو قبول داشتم . با اینکه چاق هم شده بودم ولی زیاد از خودم و هیکلم بدم نمیومد و یه جورایی به قول امروزیها با خودم دوست بودم و بدنم رو دوست داشتم و از این قرتی بازیا . واسه همین وقتی هم پرخوری میکردم فقط احساس عذاب وجدان میگرفتم و اینکه وای خدا جون الان دوباره چاق میشم و بعدش یادم میرفت تا وعده بعدی و اون یکی وعده هم خوب دلم میخواست آدم همیشه که نمیتونه محروم باشه اینطوری عصبی میشه و اینا! ولی از اون روزی که شروع کردم به رژیم یه چیزی توی من انگاری شکست ! یعنی دیگه اون عشق رو نداشتم به خودم ! یه حالت عصبی داشتم و عصبانی بودم ! از اینکه مثل یه بچه لوس واسه هر خوردنی ای لج میگیرم و گریه میکنم ! از اینکه وقتی ناراحتم با یه شکلات آروم میشم. یه دفه دیدم این بچه رو خیلی زیادی لوس کردم . زیادی دوستش داشتم ! زیادی تحویلش گرفتم . یه دفه ازش بدم اومد. دیدم به عوض همه دوست داشتنی که بهش دادم یه بدن نافرم بهم داده ! یه دفه انگاری واقعیتم رو توی آینه دیدم ! من یه زن چاق پت و پهن بودم که اصلا جذابیتی نداره ! من همیشه خودم رو از آینه چشم دیگران میدیدم و وقتی اطرافیانم میگفتن که نه تو خوبی بامزه ای چه میدونم ..... خوب خوشحال بودم ولی یکباره نظر اطرافیانم برام بی ارزش شد. یه دفه با خودم گفتم واقعا این چیزی هست که من میخوام باشم !؟ و این شد که خیلی سخت گیر شدم با خودم . خیلی زیاد. هروقت هوس کردم زدم پشت دستم . گفتم تابحال هر غلطی کردی دیگه بسه از این به بعد رشته اختیارت دست منه !
از اون طرف هرچی با این خود اولی نامهربون بودم دلم واسه خود دومم میسوخت! یه دفه انگاری از ته وجودم پیداش کرده بودم ! اون خودی که همیشه دماغش رو به شیشه لباس فروشی ها چسبونده بود و آرزوی روزی رو داشت که بره و یه دونه از اون خوشگلاش رو بخره و زشت توی تنش وانسته ! اون خودی که خیلی بابت چاقالو بودن تحقیر شده بود. اون خودی که یواشکی خودش رو با همه مقایسه میکرد. خودی که اعتماد به نفس نداشت و هروقت یه نفر رو میدید که خوش تیپه ناخودآگاه احساس کمبود میکرد. خلاصه اینکه الان وقتی میخوام پرخوری کنم چشمای اون میاد جلوم و یه دفه دست و دلم میلرزه .
و اما چطوری رژیم گرفتم ! الان برم یه دور دیگه بزنم میام میگم !! هه هه چه مزه میده سریالی بنویسی.
اشکالی نداره حالا که دیگه خودتو دوست داری دیگه؟
ببین باشه لواشک می خرم هی می خرم هی می خرم. ولی فکر نکنم حالا حالا ها بیام مالزی. ولی بجای تو هی لواشک می خورم!!!! ولی از شوخی گذشته به نظرم این لواشک ها خیلی خوب بودند. یکهو روز جمعه نیم کیلو کم شدم البته سه شنبه و چهارشنبه خورده بودم ها.
سلام عزیز دلم
چقدر حرفات قشنگ بود...
منم تا یه حدودی مثل توام...
به نطر منم حق همه ی ما اینه که خوشتیپ باشیم و شیک بگردیم...
ما هیچیمون از بقیه کمتر نیست از اون نی قلیونای باربی
پس پیش به سوی خوش هیکل شدن
خب من هفته ای 1 کیلو حساب کردم. حالا سعی خودمو می کنم ببینم چی میشه
خانومی میشه کربوهیدراتای ساده رو چند تا مثال بزنی برام
نمیدونم آخه
سلام خانم خانما ، این حالتت رو ولش نکن ، بی خیالش بشی و بگی خوب شدم دیگه نمیره .
اون خود دوستی مخفی متاسفانه چیز طبیعی و خیلی اوقات خوبی هم هست که کار دستمون می ده . من الان فکر کنم دچارش شدم که افتادم تو رکود ، برم به خودم دو تا فحش بدم بلکه آدم شم