خوب ! منم پست نانا رو خوندم و متاسفانه باید بگم تنها چیزی که به من نداد انگیزه بود! نه من اصلا مثل نانا فکر نمیکنم . من عاشق زندگی نیستم ! هیچ قسمتی از زندگی برام اینقدر جذاب نیست که بخوام براش بجنگم ! من زنده هستم چون مجبورم و زندگی میکنم چون چاره دیگه ای ندارم . حالا شاید فکر کنید افسرده هستم و بخواین منو توصیه های خواهرانه مادرانه دخترانه بکنید ولی فایده ای نداره ! من سالهاست که به این موضوع اعتقاد دارم . اگر من جای نانا بودم شاید از شنیدن اون خبر خیلی خوشحال میشدم و خودم رو آماده خداحافظی می کردم . هرگز و هرگز تن به آزمایشات و سختیهای درمانی نمیدادم . گفتم شاید ! چون از حرف تا عمل خیلی راهه. ولی بین خودمون باشه (میدونید که اینترنت خیلی محیط امنی هست و میشه آدم رازهاش رو اونجا بگه !!) من از چهارده پونزده سالگی منتظر شنیدن همچین خبری هستم ! یه روزی برم دکتر و دکتره یه طوری نگاهم بکنه بعد بگه .... شما مدت زیادی وقت ندارید !! دیوونه هستم !؟ نه بابا!؟ خودتون دیوونه اید چرا انگ میزنید به بچه مردم !؟ خوب یکی هم آرزوهاش اینطوری هست! مثلا تو دوست داری شلوار لی سایز سی و چهار بپوشی خوبه من بهت بگم دیوونه !؟ نه خوبه !؟ حالا اینا رو گفتم فکر نکنید من سر گذاشتم به دیوار و های های گریه میکنم و منتظر مرگ هستم ها! کلا این مالیخولیا همیشه با منه و از اونجایی که خردادماهی هستم و سرشار از شخصیت های مختلف !!! در همین اثنی که منتظر مرگ هستم واسه خودم جشن تولد میگیرم ! به گربه هام عشق میورزم . مال اندوزی میکنم و حتی دچار حرص و آز هم میشم ! خرید هم میکنم تازه ! فقط ته تهش یه نگرانی هست که اگه مردم این همه لباس نو نپوشیده رو چیکار کنم !؟ البته این دیگه مسئولیت بازماندگان من هست و یادم باشه که وصیتنامه ام رو یه بررسی بکنم یه مواردی رو بهش اضافه کنم .
الان واقعا شاد شدید از این متنی که من نوشتم !؟ حالا زیاد غصه نخورید بیایید کیک مسخره تولد من رو ببینید که نمیدونم چرا بجای اینکه شبیه یه کیک قرمز خوشگل دو طبقه بشه شبیه سفینه فضایی هیولاها شده ....
تازه اینم کیک روز زن هست که به افتخار خودم درست کردم ! یعنی کلا افسردگی رو داشته باشید ها!
امسال رفتی چک آپ سالیانه؟ هر وقت رفتی بگو یه آزمایش کامل هورمونی و ویتامین ازت بکنن. خیلی وقتها بالانس اینها میریزه بهم اینطوری میشه. من که هی این ماه گذشته هر چیزی میشه میگم هورمونهام هنوز درست نشدن!!! ولی عجیبه شما که اونجا آفتاب زیاد دارین مثل اینجا نیست که هر روز ابری باشه... بذار فکر کنم برات نسخه بپیچم! (:
باریکلا به کیک درست کردنت! من الان اصلا حس و حالش رو هم ندارم!
سلام عشق من
نبینم از این حرفا بزنی ها . من یه ننه نانازی بیشتر ندارم که
مامانی تولدت مبارک . خیلی من بچه بدیم کهنمیدونستم آیا؟؟؟؟
ایشالا صد سال زنده باشی
نانازی من هر روز مسنجرم رو چک میکردم و میکنم به جان خودم هیچ پی امی از تو نداشتم . مطمئنی درست فرستادی؟
مردم از دست این افسردگی خردادیا! تازه جالبه که به من میگن "حس می کنیم ناراحتی!"
قربونت برم، حس می کنم چی میگی. ولی من اگه جات بودن سعی می کردم تغییرش بدم. (نصیحت خواهر شوهرانه کردم؟)
یه سوال بی ربط: چرا این blogsky اسمایلی نداره؟
من اون افسردگیت رو بخورم ننه
یه وقت آن لاین نبینمت
خردادی ها همیشه برای من غیر قابل درک بودن...
خوب یه سری تصرات که دست خود آدم نیست
منم رازم اینجا بگم که امنه!
منم از نوجوانی همش خودمو حامله در حال مراسم خاکسپای شوهرم می بینم٬هنوز نمی دونم اونجا جیغ و داد کنم و بگم من این بچه رو بی بابا چطوری بزرگ کنم....یا اینکه یه عینک بزرگ سیاه بزنم و محکم بایستم!البته بعد از این مراسم و تولد نوزاد هم یه عشق نا فرجام میآد و به من می رسه!نانازی باور می کنه هر کاری می کنم این رویا رو پاک کنم یا حتی جایگزین نمی شه که نمی شه! حتی گاهی وقتی تو فروشگاهها می چرخم و لباس مشکی گشاد و شیکی می بینم سعی می کنم تو ذهنم بسپارم که بگم خواهرام اون موقع برام بگیرن!ولی وقتی به خودم می آم می بینم که هی گیسهام سفید و شد و هنوز یک شوهر هم نکردم چه برسه به دومی!آخه یکی از دوستهای قدیمیم می گفت تو حیفی برای یه نفر!
نانازی پس این تخیلات مالیخولیایی ارثیه!نگران کننده نیست!بزار مثل فیلم بیاد و بره!
حالا که اینجا صندوقچه اسراره یه تخیل دیگه منم اینه که وقتی حامله ام شوهرم بهم خیانت می کنه!
برای این هنوز نمی دونم چه واکنشی نشون می دم!
به نظرت تو چرا تو تصوراتم همیشه یا حامله ام یا در حال از دست دادن شوهر!؟به من نگی دیوونه ها!از نظر روانشناسی !مثل وقتی بچه ها نقاشی می کنن می فهمن چشونه!
به به نانازی جونم اصلا بهت نمیاد از این حرفها بزنی ها. کلا خوب نیست که آدم ناشکری کنه ها. دیگه نشنوم. البته منم گاهی دچار این تخیلات مثل میس ری میشم ولی خب حالا که دیگه خیلی چیزها ازم گذشته،می بینم که همه اش خواب و خیال بوده.
یعنی من هنوز تو شوک اعترافات میس ری هستم !!!!!!!!
ای وای سوگند اینجا صندوقچه اسراره!
خب جده ما رفتیم
مراقب بازماندگان ما باش
واللا به خدا من توی شماها سالم در اومدم ولی مال من هیچکدوم خیالات نبود ..ی ه شوهر داشتیم که روانی بود و هست و باید تا جدا شدن ازش یه دوسالی رو بکشیم .. خلاصه که شماها با توهمات برید جلو ما می زنیم تو دل واقعیت هیچ وقت هم فکر خودکشی نمی کنیم .. تا وقتی مرگ تدریجی هست چرا خود ادم یهو دست به کار شه
این چه توهمی داره که سالمه ! مادر تو از همه ما وضعت خرابتره ! لااقل ما یه آگاهی داریم به وخامت اوضاعمون ولی تو که در مرحله انکار هستی .
ببینم هنوز دپارتمان انگیزه تون تعطیله؟
همون که تینا گفت!
کجایی دختر؟