خوب من بالاخره موفق به دیدار یه خانوم صورتی شدم !! و چون از اونجایی که همه از دیدارهاشون گزارش مینویسن و هی پزش رو به ما میدن منم گفتم یه چیزی بنویسم !
طبق معمول همه اوقاتی که من هیجان زده میشم شب قبل از اون روزی که قرار داشتیم من تاصبح بیدار بودم و صد البته صبح هم که رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم که ماشالا پوستم ریخته بیرون و خوشگل طلا شدم این هوااااااااا!! پس بنابراین بتونه و ماله رو برداشتم و افتادم به جون سر و صورت و هی بمال هی بساب . لامصب هرچی میمالیدم باز بدتر میشد. بالاخره رضایت دادم که برم بیرون . نه اینکه به نتیجه ای رسیده باشم ها ! فقط واسه اینکه دیگه داشت دیرم میشد. قرار بود صورتی جونم هتلش رو که تحویل داد من زنگ بزنم و با هم قرار بذاریم . قبلش هم من با یه دوست جون دیگه ام رفتیم و یه سری به بازارها زدیم که یه دفه ناراحت نشده باشند و از دوری ما دلگیر نباشند.
در اینجا لازمه یک توصیه ایمنی به دوستان بکنم و اون اینه که وقتی قراره از صبح تا شب بیرون باشید یک جفت کفش راحتی مناسب بپوشید.
دیگه ظهر که شد به صورتی زنگ زدم گفت که میخوان برن تو شکم کوسه و نیم ساعت دیگه میان بیرون . منم دیدم حالا که وقت هست فوری برگشتم تایمز و یه قهوه مشتی به رگ زدم که یه کمی خواب از سرم بپره . بعدم پریدم تو مونو ریل و به سوی صورتی.
خدا نصیب شما هم بکنه ایشالا. یعنی انگاری فامیلام رو دیدم . یک عدد صورتی مهربون و یک عدد خواهرصورتی ماه جیگر طلا (نقشه دارم براش اساسی -فکر بد نکنید ها-) و یک عدد آقای مهربون عاشق پیشه . زودی رفتیم به سمت نهار خوری و من و صورتی اصلا و ابدا چیزی نخوردیم و اصلا و ابدا رژیمهامون رو نشکستیم یعنی تا شب حتی بستنی مک دانلد هم نخوردیم . بعد هی راه رفتیم هی حرف زدیم هی من سعی کردم خیلی جلوی آقای همسرشون باشخصیت باشم ولی از اونجایی که اینکار واقعا برای من یه جور شکنجه محسوب میشه بدتر خرابکاری میکردم و هی از اون حرفای نانازیانه میزدم . حالا ایشالا بعدا صورتی خودش یه جوری ماست مالی میکنه دیگه ! بعدشم با قطار اومدیم نزدیک خونه ما و همسر و خواهر مهربان رفتن خوابگاه و صورتی هم بخاطر من موند تا اونا برگردند. اینجاهای ماجرا بود که اون قضیه کفشه که گفتم داشت خودش رو نشون میداد منم تا صورتی روش رو برمیگردوند فوری کفشام رو درمیاوردم و هی پام رو میذاشتم زمین بعد دوباره فرتی کفشا رو پا میکردم . خلاصه که هی حرف زدیم و چرخ زدیم و هی من دلم سوخت که چرا به این زودی دارند میرن (البته واسه من زود بود چون ده روز بود اینجا بودند) تا اینکه خواهر و همسر مهربان اومدند و یه حسی ته دلم اومد که نکنه من متاهل هستم ! بعد که خوب فکر کردم یادم اومد آرهههههههه! خوبیش این بود که خانواده هم یادش رفته بود که متاهله و از صبح یه زنگ نزده بود ببینه این منزل کجا رفته و داره چیکار میکنه !!! دیگه با کمال بی میلی از بچه ها خداحافظی کردم و به سوی خونه رهسپار شدم . توی راه خونه به صمیمیت و بی شیله پیلگی صورتی فکر کردم . به عشق و احترامی که بین خودش و همسرش هست و به اون رابطه شیشه ای و قشنگ خواهرانه اش (البته صورتی بیشتر حس مادرانه داره تا خواهرانه !) یه سری از آدما هستن که وقتی ازشون جدا میشی انرژی مثبتشون تا مدتها روحت رو خنک میکنه. خونه که رسیدم فوری یه دوش گرفتم و پریدم تو رختخواب و بعد از مدتها یه خواب خیلی خوب و عمیییییییق داشتم . ممنونم از حضورت تو خاطره هام صورتی جونم .
پ.ن.۱- یادم رفت کادوی زی زی رو بدم صورتی ببره !! یعنی فکر کن از صبح اینو خرت خرت با خودم کشیدم بردم و آوردم !!!
پ.ن.۲- به نظر شما آدم باید خیلی وقیح باشه که از صبح بزنه بیرون بعد شب که میرسه خونه با خانواده غر غر کنه که چرا کفشام پام رو زده !؟!؟ آخ الان تینا میاد جیگرم رو میکشه بیرون!!!
پ.ن.۳- به زی زی پیشنهاد کردم امسال رو سال ولگردی ، وقاحت و اعتماد به نفس نامگذاری کنیم !!
پ.ن.۴- اون شماره پایین رو نگهداشتم تا پست عیدانه ام رو که تو کامپیوتر سیو کردم بذارم . ویرایش لازم داره .
زی زی جان مادر! تولدت مبارک.
یه عالمه خوشحالی و شادآلویی برات آرزو میکنم ! من مامان خوبی نبودم که تو این شرایط کنارت نیستم ولی تو دختر خوبی باش و به حرفای مامانت گوش بده . ۲۸ سالگی هم سن خوبیه. یه جورایی شیکه . کلا عددش تو دهن خوب میچرخه . ازش خوب استفاده کن یه سال بیشتر تاریخ مصرف نداره ها!!
سلام به شما جوان ایرانی
نورروز باستانی به شما شاد باش میگم
وبلاگ جالبی دارید مطالبتون جذابه
به ما هم سر بزنید
دیدی گفتم دلم برات تنگ می شه؟
من حس کردم که کفشات اذیتت می کنه ولی فکر کردم اگه اذیتش می کرد می گفت!!
طفلکی تو. چه دوست بی ملاحظه ای داری
چقدر بدبختند آنان که صبر و شکیبایی ندارند؛ مگر نه آن است که زخم ذره ذره التیام می¬یابد. ویلیام شکسپیر
آخی . پس همدیگه رو دیدین . کاش من جای صورتی بودم ...
نانازی میشه امسال من تو رو ببینم ؟؟؟
اولندش که جای من خالی! دومندش دیدم مک دونالد اعلام کرده تا اطلاع ثانوی بستنی نداره نگو کار کی بوده! سومندش خوب راست میگم دیگه پولای این خان داداش بیچاره منو می بری هی کیف و کفش می خری بعد به بهانه اینکه کفشم ناراحته بازم کفش می خوای؟! ای خان داداش.... نمی دونی الان جیگر آبجیتو زدن به سیخ گذاشتن رو منتقل!!!
چهارمندش مالزی همه قورباغه هاش انقده بی حیان!؟ دیدی تو دهن کوسه تا می خواستن عکسشو بگیرن چه ژستی گرفته؟!
پنجمندش اون پ.ن.۳ مال چیه؟!
آخرندش حالا هی صورتی میاد ازت تعریف می کنه... هی من میگم این زن داداشه.. هی میگه نه خیلی دختر خوبیه! چیز خورش کردی؟
اوا، من متوجه نشدم چیز خورم کردی!!
تو اون 100 plus که بهم دادی، داروی مهر و محبت بود؟
مواظب خودت باش. ایشالا یه روزی دوباره میام! شایدم تو زودتر از من بیای اینجا.
چقدر عالی که 2 تا مهربون در دیار غریب همو پیدا میکنن و مهر میدن و مهر میگیرن ... خیلی لذت بخش و دوست داشتنیه این دیدارها :)
چقدر زیاد زیاد خوشحالم که
همدیگرو دیدین
و چقدر خوشحالم که مادری که منو گذاشته سر راه برام کادو خریده
هورراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مرسی از تبریکت ننه
قول میدم امسال رو بترکونم
خودم هم حس می کنم امسال رو می ترکونم نمی دونم چرا
سلام نانازی جونم عیدت مبارک. وای چقدر خوب شد که همدیگه رو دیدید. حالا هروقت ما صورتی را ببینیم مثل اینه که نانازی رو دیده ایم. باید بگم عکسهاتو هم بیاره ببینیم. خوبی؟
سلام دوستای گلم
من عضو جدید هستم و لی هیچی راجع به گروه نمیدونم
فقط میدونم یک گروهه برای آدمایی که به تناسب اندامشون اهمیت میدن!
خوشحال میشم به وبلاگم بیاین و منو راهنمایی کنید...
دوستدار همه ی موجودات دنیا
وحدانه