خوب ! الان که ساعت چهار و پنجاه و پنج دقیقه صبح روز چهارشنبه دهم مارچ (وای چه زود دهم مارچ شد!!!) هست بنده به پیشنهاد یک دوست عزیز اومدم این وبلاگ رو آپ کنم که ثبت در تاریخ بشم !! راستش الان در موقعیتی نیستم که به کسی سر بزنم و بنابراین از همه کسانی که این وبلاگ رو میخونن و همه اونایی که نمیخونن و همه اونایی که نظر میدن و یا نمیدن تشکر و معذرت خواهی میکنم ! شما بذارید به حساب هذیونهای یه آدم بدخواب شده !
بله ! چی میفرمودم!؟ آها! امروز در راستای تزکیه نفس و مبارزه با نفس اماره به خودم گفتم اینکه هوا گرم و شرجیه و اینا بهونه هست , باید بری پیاده روی تا شاید یه کمی ادم بشی ! خلاصه اینکه چادرچاقچور کردم و زدم بیرون ! برای اینکه انگیزه هم داشته باشم با خانواده رفتم تا نزدیک محل کلاسش و از اونجا پیاده به سمت یه مرکز خریدی که دو سه کیلومتر فاصله داشت راه افتادم !! جونم براتون بگه راست گفتن که وقتی عقل نباشه تن در عذابه !! شما گرمی و شرجی بودن رو به آلودگی هوا اضافه کنید ! چون این مسیری که باید میرفتم دقیقا از کنار اتوبان بود!! ما هم که خونمون خارج شهر و داهات هست !! به این چیزا عادت نداریم که ! دیگه وقتی به مرکز خریده رسیدم در حال خزیدن بودم!! نیم ساعت طول کشید تا دمای بدنم سرجاش بیاد! یه دوساعتی هم اونجا چرخ زدم واسه خودم و سه تا لباس سایز مدیوم گرفتم (حالا فکر نکنید لاغر شدم ها سایزاش غلط غولوط بود) بعد دیگه کلاس خانواده تموم شد اومد دنبالم ! در اون موقع من از پا درد و گلو درد و سردرد داشتم میمردم! بعد ایشون پیشنهاد دادن بریم یه مرکز خرید دیگه که میوه های ارزونتری داشت و چند تا چیز ضروری مثل کاغذ مافین, پودرکاکائو و گوجه فرنگی سبز بگیریم (یعنی میدونید اگه ما اینا رو نمیخریدیم میمردیم دور ازجون!!) بعد از اونجا چون خانواده دیدن که حال من خیلی خیلی خوبه و سرحال هستم گفت بریم کرفور نون بخریم ! بعد چون این کرفور جدید بود گفت یه گشتی هم بزنیم ! فکر کنم میخواست انتقام همه اون دفه هایی که میریم خرید و اون حوصله نداره رو ازم بگیره چون کلا خانواده از مراکز خرید گریزان هست !! دیگه وقتی رسیدیم خونه من چشمام هی از حدقه درمیومد بیرون هی با انگشت فرو میدادم تو!! چندتا قرص مسکن خوردم تا یه کمی کله ام از اون حالت منگی بادکنکی دراومد ! تو اون اوضاع احوال شام هم درست کردم یه کیک هم درست کردم خونه تکونی رو هم ادامه دادم !! یعنی یکی بیاد الان منو جمع کنه !!
پ.ن. این پیشی های من دارن کیف میکنن تو این اوضاع احوال! هرچی رو که مرتب میکنم دوتایی از دور کمین میکنن می پرن روش! پونصد بار لباسهای تا کرده رو بهم ریختن!! کاغذای مرتب شده رو پخش کردن!! چشماشون از خوشحالی برق میزنه ! مخصوصا که آخرش من جیغم درمیاد و میپرم دنبالشون و اینا فکر میکنن داریم دنبال بازی میکنیم !! نه خدا وکیلی من به این دوتا چی بگم!؟!
ببندشون و یه چوب بزار بالا سرشون تا تکون خوردن کتک کاری کن
خانواده هم اگه بازم از این کارا کرد به سرنوشت اینا دچارش کن!
به این میگن دوست نا باب!
بعد یعنی کم کم مافین داره میشه یکی از واجبات زندگی شما ؟؟؟
نانازی جونم تو که این همه پیاده روی میری ، دیگه بی خیال کیک و مافین و این هنرمندی هات بشو ...
تو میگی ۱۰ مارچ؟ من میگم ۲۰۰۹ چی شد!؟ کجا رفت؟ چرا ما هیچی ازش نفهمیدیم!؟ ای داد بیداد!
تو این هوا می خوای خودکشون کنی!؟ حداقل برو تو مال که هواش بهتره قدم بزن. اینجا من هی میرم پیاده روی هی صورتم قرمز میشه! هنوز سوز داره.
دعوات کنم کیک برای چی؟ الان موقع عیده. از شیرینی ژیگولی ها درست کن که دلت نیاد بخوریش! کالریش کمتره.
نه بابا! مگه سئوال مسخره هم داریم؟ البته این طراحی یه خورده بیشتر از دو خطی که من بنویسم لازم داره. اما اصلش اینه که html برای صفحه های استاتیک که فقط برای نمایش اطلاعاته بکار میره. برای سایتهایی که بخای اطلاعان رد و بدل کنی به یه database احتیاج داری که اطلاعات رو توش ذخیره کنی و با یه برنامه مثل php بتونی اطلاعات رو باهاش رد و بدل کنی. بعلاوه احتیاج به یه server داری. امروز که سر کارم ولی فردا سعی می کنم یه چند تا سایت برات بفرستم که مقدماتش رو بهتر توضیح داده باشه.
ننه نانازی من اگه بخوام خصوصی با تو حرف بزنم کی رو باید ببینم ؟!!!!
مگه بلاگفا چشه که قرتی بازی از خودت در میاری و میای اینتو وبلاگای خارجی مینویسی ؟!!!!
یک سوال نفرت انگیز!
الان چند کیلویی؟؟؟!!! (رجوع شود به آیکون شیطونک در بلاگفا) ؛))))
سرم نزدی نزدی مادر
من خودمم زیاد حال و حوصله ی خاله بازی ندارم بوخودا
کار خاصی نداشتم گفتم یه سرک بکشم ببینم اگه خانواده خوابیده ، بیام یواشکی بدزدمت ...
آدمهایی که انقدر آت و آشغال نگه میدارن یه جور عدم اطمینان دارند. فکر می کنند اینطوری آرامش بیشتری دارند. من که سعی می کنم هیچ چیزی رو نگه ندارم و وابسته به چیزی نشم! حالا شمام که موقتی هستید خیلی غصه اشو نخور!
باشه یه وقتی میام هیچ کی دور و برمون نباشه یه دل سیر.... (:
خالی بستی ری!؟!؟