من یه کمی دوباره غر میزنم بعد دوباره قول میدم یه کمی آدم بشم !! یه کمی دیگه (منظورم آدم شدنه بود!) قبل از هرچیزی بگم که امروز صبح که وقت وزن کردن بود اینا من 5/76 بودم یعنی نیم کیلو از وزنی که اول مسابقه اعلام کردم کمتر بودم و نیم کیلو هم از وزن قبل از گلی بیشتر بودم !! یعنی چی !؟ اگه گفتید !!! امتیاز و اینا هم گفتم که دیگه مغزم کفاف نمیده ولی کماکان در کنارتون هستم و سعی میکنم بهتون سر بزنم که یه جورایی به خودتون امیدوار بشید ! نه اینکه من سر میزنم شما امیدوار بشید ها ! منظورم اینه که وقتی موجودی مثل من رو میبینید امیدوار میشید که چقدر با اراده و با فرهنگ هستید !! اینم خودش یه امتیازه ها!! قضیه اون ضرب المثل هست که میگه " پرسیدند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان" لابد طرف هم لقمانی کسی بوده دیگه ....
به جان آقای گلشن (یکی از روسای محبوب سابقم ) اصلا نه اینکه صحبت مسابقه و اینا بشه من کلا جا بزنم ها ! یه سری مسائل جزمی توی زندگیم پیش اومده که یه کمی فکر رو مشغول کرده !! یعنی مسئله کار و از دست دادنش و اون قضایا که قبلا گفتم یه طرف ! بامبول درآوردن خانواده یه طرف دیگه که بعد از سه سال نمیخواد بیاد بریم ایران و من واقعا نمیدونم بعد از این همه مدت تنهایی برم ایران چی بگم !!؟(آخه شما باید حتما مامان و بابای من رو بشناسید تا بدونید چه بدبختی میشم اگه تنها برم ایران ) و البته یه مقداری مشکلات مالی و اینا هم یه طرف دیگه و یه سری مسائل بغرنج دیگه هم یه طرف دیگه تر !! یعنی همه اینا اون طرف بعد بیسوادی من هم خودش یه طرفففففف !! قضیه این بوده که من تیر غیب خورده زد پس کله ام اومدم از رشته حسابداری رفتم آی تی و فکر کردم دانشگاههای مالزی میتونند چیزی یاد آدم بدند و متاسفانه دانشگاههای مالزی تنها محلی برای دور ریختن پول و هدر دادن زمان هستند !! و شما فکر کنید که من با چه آه و اشکی همه واحدهام رو پاس کردم (حتی یه دونه هم تقلب نکردم به خدا) حالا رسیده به پایان نامه و یه استاد دیوونه و من بی سواد!! تا ماه پیش به چندین نفر سپردم که بیایید این سیستم من رو بنویسید پولش رو میدم !! (یعنی حاضر شده بودم حتی حلقه عروسیم رو بفروشم از شر این سیستم خلاص بشم ) بعد یه دفه ای همه اونا با هم تصمیم گرفتند که سرشون شلوغ بشه و وقت نکنند که کار من رو انجام بدند و این استادم هم که خودش مسئول برق فشار قوی هست !! یعنی یه جوری روی اعصاب من یورتمه میره که بصورت اتومات همش رو ویبره هستم و شبا گاهی از شدت لرز از خواب میپرم !! خلاصه اینکه همه چی طرف به طرف شده و من اصلا تمرکز ندارم ببینم دهنم کجا هست و چی میذارم توش!!
آره ماجرا این بود !! چقدر طرف داشت ! چند ضلعی بوده ها واسه خودش!! حالا نه اینکه فکر کنید خیلی اوضاع خراب باشه ها!! نه بابا! مثلا دیشب همینجوری داشتم بر بخت بد خود ناله میکردم و گریه و فغان سر داده بودم و شالاپ شالاپ اشک می ریختم یه دفه نمیدونم چی شد که یه سایتی پیدا کردم آهنگ "ramay vata via" توش بود و یه دفه همه چی یادم رفت و شروع کردم به شلنگ تخته انداختن و بالا پایین پریدن!! آقا یعنی باید خرداد ماهی باشی که نوسانات احساسیت اینطوری نود و نه ریشتر تفاوت ارتعاش داشته باشه !!!
چه بد اینجا نمیشه خصوصی گذاشت ...
سربسته بگم که منم اول با نظر تو موافق بودم که سکوت بهترین کاره . هنوزم همین اعتقاد رو دارم . کل انداختن و اره بده تیشه بگیر اصلا تو خونم نیست . اما گاهی لازمه ...
بگذریم . طنز نویسیت رو دوست دارم . حتی توی کامنتت تونستی نیشمو باز کنی . با اینکه عبوس اخمالول بودم ...
توی غیر رژیمی ها لینکت کردم بااجازه
نانازی همین حالا داشتم وب غیر رژیمیت رو می خوندم که برگشتم تو وبم دیدم برام کامنت گذاشتی.....
ممنونم ازت حتما می بوسمشون... میگم خوب می اومدی بالا... چرا دم در.... تو رو خدا بیا این کیک رو از تو یخچال بردار و کلکش رو بکن.... کیک تولد ژسری اونقدر زیاد اومده که همینکه در یخچال رو باز می کنم چشمم می افته تو روی ماهش....
سلام نانازی گلم مرسی که بهم سرزدی خانومی ........ کالریاتم که خوبی موفق باشی عزیزم
نانازی من هر بار که نوشتهات رو می خونم واقعا برام لذت بخشه... حتی مشکلاتت رو هم به شکل طنز می بینی ... چقدر این روحیه تو برام دوست داشتنی هست.... یعنی من از خوندن ادامه مطلب واقعا ولو شدم از خنده......
سلام مادر بزرگ ... اومدم بزنم قدش بریم تو کار رو کم کنی !
من کم مونده بود برات شالاپ شالاپ اشک بریزم که دیدم نه انگار ... خودت کانالو عوض کردی !!!!
خودکرده را تدبیر نیست! یادت نیست چقدر بهت گفتم دست از سر این خان داداش ما بردار به خرجت نرفت!؟ فکر کردی خواهرشوهر بازی در اوردم... دیگه حالا غر چیو می زنی؟
حالا هم بهت بگم تنهایی برو بازم میگی خواهرشووره! تنهایی برو بذار این خان داداشه قدرتو بدونه نانازی جونم... اونجام عین خانوما مهمون برو مهمون بیا... ۲ هفته ۳ هفته... دلت وا میشه از این حال و هوا هم درمیای
این تزت هم تموم میشه. یه ماه بشین سرش جمعش کن بره خیال همه رو راحت کن.
طب سوزنی هم بستگی داره برای چی بری به همه جات سوزن میزنه... تو که نیم ساعت نمی تونی یه جا بی حرکت دراز بکشی به دردت نمی خوره (:
باشه باشه من درس هم میخونممم
اگه قبول نشدم اومدم آه و ناله راه انداختم تو یکی منو بکش
قبوله؟؟؟؟؟؟؟
ای بابا اینجا که نمیشه خصوصی گذاشت!
می شه برام آدرس ایمیلت رو خصوصی بذاری؟
بابا تکنولوجی!
ببخشید آدرس ایمیلت کور بود منو ندید!
تا یکی دو دقیقه دیگه برات ایمیل می زنم.
صورتی
این مامان منه ها
نانازی خانم خب چرا ؟ حالا چی چرا؟ خودمم نمی دونم یعنی می خواستم بگم خوشحالم که روحیه ات بهتر شده. میگم آخر هفته همه اش به فکر مشکلت بودم می گفتم حالا نانازی چکار می کنه. خب خوشحالم که فعلا روحیه ات بهتره. از اینکه باهامون هستی خوشحالم.
سلام ناز نازی جون
منم با تمام حرفات در مورد مالزی و دانشگاهاش موافقم من الان ۱ ساله که دانشجوی دکتری هستم وفوق لیسانس رو هم همین جا گرفتم تمام فشاری هم که نوشتی به بنده هم وارد شده لیسانسم ریاضی محضه ورشته ی new media هم فوق گرفنم و الانم همین رشته دارم تو سر خودم میزنم و میخونم در مورد پایان نامه وضعم از شما بدتر بود چون هیچ بنا بشر ایرانی بلدش نبود 4 سال اینجام و از فشار تنهایی دوباره شروع به درس خوندن کردم همسرم هم به هیچ عنوان حاضر به بر گشت به ایران نیست و دکترای حسابداری میخونه .و من دیگه تصمیم گرفتم خودم برای عید بر گردم ایران چون کمی دیوونه شدم. الان kl هستم .راستی 4 سال پیش که وارد مالزی شدم 49 بودم !!!!تو کجایی؟
صبح به خیر!
راستی من با خردادیا خوبما!- مامانم و خواهرم و یه تعدادی از دوستای صمیمی ام خردادین!
نانازی مگه من بچه ات نیستم پس صورتی چرا هی میاد از خودش محبت در می کنه هان ؟
من الان میرم خاک بازی
خوب نانازی جونم اصلا مهم نیست اصلا و ابدا مهم نیست اصلا هم مهم نیستا نیم کیلو که چیزی نیست خوبه 10 کیلو که نیست زود می ره پایین عزیزم.
الان داشتم آب و هوای ولایتتون و وب سایت دانشگاه این دختره رو چک می کردم. توی سایت وزارت علوم هم رفتم، مطمئن شدم.
دلم شور میزنه!
سلام خوبی
من هم احوالات روحیم داغونه. چند وقته مادرم اینا مسافرتن سر کارم هم مشکل پیدا کردم البته من با اونا مشکل دارم اونا هیچ مشکلی با من ندارن.
البته میدونم تنهایی تو غربت فرق میکنه.
اما این دنیای مجازی برا این ساخته شده که گاهی مشکلات رو از یاد ببریم حتی برای چند دقیقه کمی خوش باشیم و دور هم
بیشتر سر بزن عزیزم
بوس بوس
http://narejni.blogfa.com/
لطفا گزارش تخلف رد کنید : http://www.blogfa.com/About/Abuse.aspx
یعنی غر زدنت هم دوستدارما ، اصلاً من دلم برای کلمه به کلمه حرفات تنگ میشه ...
خوبی نانازی ؟ خانواده خوبه ؟ خوردنیهای سوغات ایران تموم شد یا نه ؟
میگم چند روز پیش که با صورتی حرف میزدم و گفت داره میاد اونجا و قراره همدیگه رو ببینین ، بهش گفتم دوتا ماچ سفت از نانازی بکن که من خیلی خیلی دوستش دارم . یعنی شاید یه روز به عشق تو بیام اونجا (ولی قول میدم خونه شما نیام ! ) خوب بالاخره دیگه من یه ذره شعور رو دارم ...
نانازی خیلی ناراحت شدم برای این مشکلاتی که پیش اومده ، کاش یه کاری از دست ما برمیومد ... اما باور کن مشکلات همه با هم میان و همه با هم میرن ...
پشت بعضی از این جملات طنزت یه عالمه بغضه ، من حسشون میکنم اما میدونم تو از پسش برمیای .
لیلی اندکی صبر ، سخر نزدیک است ... مطمئنم
یعنی من یه کم حسم که میگیرم خراب میشه منظورم سحر بود نه سخر!!!
نانازی کجایی تو پس؟
مادربزرگ کجایی پس . من هم نیم کیلو کم شدم که ...... بیا پس . بیا دلمون پوسید ، دو خط بنویس ......
سلام نانازی جون کجایی؟
من که می دونم سر درس و مشقت نیستی... سوقاتیهای ایران هم که تموم شد. پس آیا نانازی مشغول چه کاری است؟ (:
سلام نانازی کجایی عزیزم؟
ای قربونت برم . نانازی میدونی من جند روزه میام اینجا و میرم ؟؟؟
داشتم دیوونه میشدم .
من از خدامه مامان گلی مثل تو داشته باشم :)) کی رسمیش کنیم مامی ؟ مامی دوست داری یا مامانا یا ننه ؟ کدومش راحت تری ؟؟؟
بعد دخترت خیلی از تو چاق تره اشکال نداره ؟