امروز صبح یه دفه یه انگیزه شدیدی واسه رژیم پیدا کردم !! بعد سریع رفتم یه دونه سیب خوردم که صبح خود را رژیمی آغاز کرده باشم !! بعد همینطوری با شخصیت داشتم تو خونه واسه خودم راه میرفتم که یه دفه دیدم وای! خدای من ! این کیک موزی اینجا چیکار میکنه !! همینطوری که با تعجب بهش نگاه میگردم دیدم نصفش غیب شد!!! بعد زودی گذاشتم کنار !! خوب آدم میترسه دیگه خودبخودی نصف کیک تو دست آدم غیب میشه !! بعد یه کمی گربه بازی کردم و اینا و هی تو ذهنم تصمیم گرفتم که خونه رو طی بکشم و ظرفا رو بشورم و ...... که دیدم دلم داره ضعف میره! فوری پریدم یه کاپوچینو درست کردم خوردم پشت بندش هم یه شیر قهوه !!! بعد دیدم دهنم خیلی شیرین شده دو سه تا مشت آجیل خوردم !! الان هم خیلی دلم میخواست برم پیاده روی ها ! ولی این گربه کله اش رو گذاشته روی پای من (چقدر بده ما به همه جای پا میگیم پا!!! منظورم اون پایین هست ! اون جایی که کفش میپوشیم ها!! اون وقت کف پا که نه ! رویه پا!! خوب توضیح دادم !؟) خوب آدم دلش نمیاد بچه رو بیدار کنه بره که !!!!
پاورقی: میترسم برم روی ترازو!! یکی بیاد به من روحیه بده ! میدونم وزنم زیاد شده ! ولی میترسم برم رو ترازو! و تا وقتی نرم رو ترازو همینطوری میخورمممممممم